نگاه من،زندگی ما

این احساس من است از هزاران رویداد تلخ و شیرین که در جهان هستی ثبت می شود

نگاه من،زندگی ما

این احساس من است از هزاران رویداد تلخ و شیرین که در جهان هستی ثبت می شود

رفت و برگشت نامه اداری /سه روز خارج کشور،87 روز داخل ایران!

   محور و موضوع جلسه این بود که چکار کنیم تا سرعت پاسخگویی به مردم افزایش پیدا کند و مخاطبان کمتر نیاز به مراجعه حضوری داشته باشند. جلسه در یکی از وزارتخانه ها تشکیل شده بود و من هم دعوت شده بودم.بحث بر سر ارائه یک شماره تلفن چهار رقمی به مردم بود تا از این طریق مخاطبان آن وزارتخانه بتوانند در حداقل زمان بیشترین نتیجه را کسب کنند.هرکسی طرح یا پیشنهادی داشت ارائه می کرد. من معتقد بودم یک شماره تلفن چهار رقمی نمی تواند به تنهایی پاسخگوی مردم باشد. باید اینترنت و فرهنگ استفاده بهینه و صحیح از آن را هم گسترش داد و آن را به مردم به درستی معرفی کرد. از این موارد که بگذریم باید فرهنگ سازی کرد. بسیاری از نکته هایی را که مردم به آن نیاز دارند از طریق اینترنت قابل ارائه است. برای مثال تمام بخشنامه ها،آیین نامه ها و مواردی از این دست را که در مراجعه حضوری تقدیم مخاطبان می کنیم در اینترنت قابل ارائه است. تعداد قابل توجهی از موارد اداری را که حضوری به اطلاع افراد می رسانیم در اینترنت می توان ارائه داد. اما از همه ی این موارد مهم تر فرهنگ پاسخگویی به مردم است. هر وقت توانستیم کارکنان سازمان ها و ادارات و نهاد ها را با این روش آشنا کنیم تا پاسخگو بودن به مردم و مراجعان را وظیفه خود بدانند ، آن وقت می توان انتظارداشت که این طرح ها به نتیجه برسد.

     یکی از شرکت کنندگان در آن جلسه در فاصله ای از برنامه خاطره ای تعریف کرد که جالب بود. البته من مشابه آن را شنیده بودم. او گفت : چند سال پیش،یعنی در همان روزهایی که هنوز در ایران خودمان اینترنت چنین وسعتی نداشت من برای کسب اطلاع پیرامون یک موضوع، نامه ای برای یکی از دانشگاه های خارج از کشور نوشتم.رفت و برگشت این نامه سه ماه طول کشید.وقتی کمی دقیق تر پیگیری کردم متوجه شدم که فاصله میان خروج این نامه از ایران تا برگشت آن به کشور فقط سه روز فاصله بوده است.یعنی دو ماه و بیست و هفت روز بقیه ، این نامه در داخل کشور معطل شده است. دانشگاه مورد نظر در فاصله آن سه روز تمامی اطلاعات مورد نیازم را تهیه و ارسال کرده بود.تازه این مربوط به زمانی است که کار از طریق پست الکترونیکی و اینترنت دنبال نشده است.

   حالا شما سیستم پاسخگویی در سایر کشورهای دنیا را با ایران خودمان مقایسه کنید.عزیز دل برادر! اول کارکنان ادارات و سازمان ها را به پاسخگو بودن نسبت به مراجعان موظف کنید، آن وقت سراغ سیستم های نرم افزاری و سخت افزاری مربوطه بروید.

چند جرعه آب , این خانم بی حجاب خارجی و آن برادران هموطن

    پیش از ظهربود .بعد از یک هفته حضور در سوریه ,راهی فرودگاه دمشق شدیم. نزدیک پنج یا شش ساعت و یا شاید کمی بیشتر در فرودگاه معطل مانده بودیم تا کارها هماهنگ شود و ما بتوانیم به ایران برگردیم. این سفر جایزه جشنواره مطبوعاتی من بود. سال 77 من در جشنواره مطبوعات در رشته تیتر رتبه دوم کشور را کسب کرده بودم. جایزه نفر اول سفر حج و نفر دوم سوریه بود. مدت زیادی در فرودگاه مانده بودیم. در آن سالن که ما حضور داشتیم خبری از فروشگاه یا کافی شاپ نبود. ماه مرداد و گرما و تشنگی با هم جور بود. آب هایی که در شیر های آنجا جریان داشت غیر قابل آشامیدن بود. خیلی ها تشنه بودند. یکی از همسفران من منصور حسینی خبرنگار آن روز روزنامه سلام بود. ما کنار هم نشسته بودیم. در فاصله 10 –12 متری ما چند نفر ایرانی غیر از اعضای کاروان ما روی مبل های سالن نشسته بودند. آنها هم مثل ما فارسی حرف می زدند . ایرانی بودند. از حرف هایشان فهمیدیم که از لبنان آمده اند. ظاهرشان نشان می داد که مسافر معمولی و عادی نیستند. یعنی برای گردش و تفریح به آنجا نرفته اند. از اسباب و وسایلشان می شد فهمید در این مسیر چند باری است که رفت و آمد دارند. حدود 3 یا 4 بطری بزرگ آب آشامیدنی همراه آنان بود. من و منصور حسینی با هم چند باری در مورد آب خوردن صحبت کردیم. طوری که یقین داشتیم آن افراد به راحتی متوجه حرف ما شده اند. اما هیچ عکس العملی از خودشان نشان ندادند. انگار نه انگار که حرف های ما را شنیده اند. غیر از ما خیلی از مسافران دیگر هم تشنه بودند و این معطلی آنان را هم کلافه کرده بود. آن 2-3 نفر با 4 بطری آب عین خیالشان نبود. در همین فاصله که ما با هم حرف میزدیم , ناگهان کسی از پشت سرما دستی به روی شانه من زد . و بلافاصله یک شیشه آب کوچک را به ما تعارف کرد. وقتی به پشت سرم نگاه کردم تا بدانم این بطری آب از جانب چه کسی به ما تعارف می شود ,خانمی غیر محجبه را دیدم که بچه ای در آغوش داشت. من ابتدا به فارسی تشکر کردم. اما او متوجه نشد. به محض خروج اولین کلمات از دهانش متوجه شدم ایرانی نیست. ابتدا به عربی و سپس انگلیسی از او سپاسگزاری کردم. خواستم شیشه آب را به او پس بدهم ولی او نپذیرفت و با حرکاتش به من فهماند که من متوجه تشنگی شما شده ام و این بطری را دادم تا از آن بنوشید. من هم آن بطری را گرفتم و درش را باز کردم و فقط 2-3 جرعه از آن نوشیدم. چون لیوانی در اختیارم نبود و میخواستم دوباره بطری را به او برگردانم ,بنابر این طوری از بطری نوشیدم که هیچ تماسی با دهانم پیدا نکند. منصور حسینی هم همین کار را کرد. و بعد بطری را در حالی که هنوز بیش از نیمی از آن آب داشت به آن خانم برگرداندم. او اصرار داشت بطری نزد ما بماند. ولی من آن کودک را نشانش دادم و به او با زبان بی زبانی فهماندم که شما بچه دارید و به این آب بیشتر از ما نیاز دارید. بعد هم از او تشکر کردم. ما نمیدانستیم گه حداقل 5-6 ساعت در فرودگاه معطل خواهیم شد والا با خودمان آب آشامیدنی می آوردیم.

ما فقط 2 یا 3 جرعه از آن آّب نوشیدیم چون می دانستیم به محض ورود به هواپیما هم آب هست و هم شام می دهند.اما برای من حرکت آن خانم که به زبان ما هم آشنایی نداشت خیلی جالب بود. او در حالی که خودش بچه کوچکی به همراه داشت از حرکات ما متوجه عطش و تشنگی ما شد . این در حالی بود که من اصلا متوجه او نبودم. زیرا درست پشت سرمان نشسته بود و من او را نمی دیدم. در همان حال آن ایرانی ها که ظاهر اسلامی هم داشتند در همان نقطه حاضر بودند و من اطمینان داشتم صحبت های ما را به راحتی متوجه می شدند. 4 بطری بزرگ آب آشامیدنی تا ساعتی دیگر به هیچ کارشان نمی آمد. اما دریغ از یک تعارف به ما و سایر مسافران. حرکت و رفتار آن خانم که هیچ پوشش درستی هم نداشت بیشتر از هر چیز دیگری برایم ارزشمند بود. رفتار او بیشتر مرا تحت تاثیر قرار داد تا آن به اصطلاح هموطنان که ظاهر اسلامی هم داشتند. آن لحظه از خودم به عنوان هموطن آن آدمها خجالت کشیدم. یادمان باشد که رفتار و عملکرد ما می تواند بهترین تبلیغات را برای جذب دیگران داشته باشد. سالهاست حرف می زنیم و شعار می دهیم اما چقدر توانستیم نسل جوان یا نوجوان کشور خودمان را جذب کنیم؟ خارجی ها و دیگران پیشکش ما. شاید به نظر شما این حرف ها کم ارزش باشد. ولی خیلی کارهای دیگر و بزرگ از همین نکات کوچک شکل می گیرد. شاید شما هم چنین تجربه هایی را داشته باشید.

مجلس سالگرد با برکت

همه ما خواهیم رفت،یکی زودتر و یکی دیرتر.وقتی که رفتیم اگر میسر باشد یک مجلس ختم و اگر خیلی تداوم پیدا کند در اولین سالگرد مجالس یادبود خاتمه می یابد.از اولین مجلس تا آخرین برنامه تعداد افرادی که حضور پیدا می کنند به تدریج کم می شود.البته این یک چیز غریبی نیست. زیرا خودمان هم معمولا برای تمام مجالس و مراسم های دیگران حتی نزدیکان تا این حد حضور پیدا نمی کنیم. ام برخی آدمها پس از مرگ هم خوش سعادت و با توفیق هستند و همچنان به دیگران خیر می رسانند. یکی از این افراد شادروان فاطمه طالقانی بانوی انجمن دیابت و همسر دکتر اسدالله رجب رییس انجمن دیابت ایران است. آن روزها که بود همیشه سعی داشت از درد و رنج بیماران به ویژه کودکان و نوجوانان به هر طریق بکاهد.وقتی هم که رفت یادداشت هایش و تجربه هایش را همچنان دوستدارانش در نشریه انجمن دیابت جاپ می کنند تا باز هم مردم و بیماران از علم و دانش او در مسیر برخورداری از یک زندگی مطلوب و با نشاط  بهره مند باشند. هر سال در مرداد ماه همسر و خانواده اش برای او یک سالگرد پر برکت و استثنایی برگزار می کنند. بر خلاف معمول مراسم های سالگرد که تعداد شرکت کنندگان کمتر از مجلس ختم و سوم است ، مراسم های سالگرد این بانو پر جمعیت است. دکتر رجب که خودش هم انسانی بسیار شریف و والا و پزشکی نوع دوست و مردمدار است هر سال مراسم سالگرد همسرش را در یک شب جمعه که امکان حضور بیشتر افراد باشد در قالب یک برنامه علمی و آموزشی برای دیابتی ها برپا می کند.در این برنامه از متخصصان دعوت می کند تا هر کدام در رشته های مختلف نظیر تغذیه، روانشناسی ،غدد و سایر رشته های علمی تازه ترین دستاورد های علمی و روز دنیا را در اختیار مردم و حاضران قرار دهند.من این توفیق را داشتم که طی این جند سال تقریبا در تمام برنامه های مربوط به سالگردبانو فاطمه طالقانی شرکت کنم.امسال هم که این برنامه مثل چند سال اخیر در حسینیه ارشاد برگزار شد نه تنها تمام سالن پر از جمعیت بود بلکه بسیاری سرپا ایستاده بودند و از برنامه ها استفاده می کردند.هر سال تازه ترین مطالب علمی به مردم در این برنامه عرضه میشود. پزشکان گرانقدری همچون دکتر رجب ، دکتر نیکوسخن ،دکتر کیمیاگر ،دکتر جلالی و متخصصانی دیگر با حضور در این مراسم آخرین اطلاعات مورد نیاز دیابتی ها را در اختیار آنان قرار می دهند.

راستی شما تاکنون مراسم زیبایی  مثل این برنامه را دیده بودید ؟ آدم خودش در ظاهر نباشد ولی از برخی زندگان بیشتر برای مردم منفعت داشته باشد؟ روحش شاد و یادش همواره جاوید.

من وکیل مدافع مرده ها هستم

 هرهفته یک مصاحبه در صفحه دیدار هفته نامه روز هفتم داشتم. قرار بود با دکتر اردشیر شیخ آزادی رییس تالار تشریح پزشکی قانونی آن وقت هم گفتگو داشته باشم. ساعت 8 صبح به پزشکی قانونی در خیابان بهشت رفتم. هنوز دکتر نیامده بود. من در تالار قدم می زدم. ساعت 8:15 دکتر رسید و با هم وارد تالار شدیم. دکتر لباس مخصوص را تن کرد و من بند های پشت لباسش را بستم. کامران فریدونی هم برای عکاسی آمده بود. همانطور که گرم صحبت های اولیه بودیم, چشمم به ساعت اتاق تشریح افتاد.ساعت 11:40 دقیقه را نشان می داد و ثانیه شمار درجا می زد. ساعت خودم 8:20 صبح را نشان می داد. به دکتر که سرگرم کار بود گفتم: انگار اینجا زمان هم می میرد. دکتر پرسید:چطور؟ ساعت روی دیوار را نشانش دادم و گفتم :نگاه کنید و ببینید ساعت الآن چند است. دکتر لبخند سردی روی لبانش نقش بست و گفت: تو به چه چیزهایی دقت می کنی. من که هر روز اینجا هستم متوجه این ساعت نبودم.

از دکتر سوالات مختلفی پرسیدم که در آن شماره نشریه چاپ شد. یکی از سوال و جواب هایی که به یاد ماندنی بود را برایتان می آورم.

پرسیدم: در هر شغل و حرفه ای لذتی هست . آیا در این حرفه از نظر شما لذتی وجود دارد؟

پاسخ داد: من از کسانی دفاع می کنم که دیگر قدرت دفاع از خودشان را ندارند. وقتی کسی کشته می شود و معلوم نیست چگونه از دنیا رفته ,نظریه من و همکارانم میتواند در این زمینه مفید و موثر باشد. وقتی تشخیص من باعث می شود تا قوه قضاییه حق یک مقتول را از قاتل بگیرد , از داشتن این حرفه لذت می برم. من وکیل مدافع مرده ها هستم. کسانی که دستشان از دنیا کوتاه شده و دیگر قدرت دفاع از حق خود را ندارند. 

روشی ویژه برای سوار شدن به اتوبوس BRT

     چند روز پیش از نصب ایستگاه های مسقف خطوط BRT,از خیابان وصال وارد ایستگاه شدم تا با اتوبوس به طرف میدان امام حسین(ع) بروم. ناگهان در مسیر مقابل,صدای داد و فریاد خانمی توجه مرا جلب کرد. آن خانم راننده اتوبوس مورد نظرش را خطاب قرار داد و گفت: من که داخل ایستگاه ایستادم. شما هم که جا دارید,پس چرا در را باز نمی کنید سوار شویم؟ راننده اتوبوس هیچ عکس العملی نشان نداد. انگار حرف آن خانم را نشنید. زن دوباره با صدای بلند تر حرفش را تکرار کرد. اما هیچ نتیجه ای حاصل نشد. آن زن بلافاصله خودش را به جلوی اتوبوس رساند. او رفت و مقابل ماشین ایستاد. در واقع به بدنه جلوی اتوبوس تکیه زد و ثابت ماند. مردم داخل خیابان هم فقط او را نگاه می کردند. راننده هم که احساس کرده بود نمی تواند با این خانم جر و بحث کند,ماشین را خاموش کرد و بی خیال پشت فرمان نشست. وقتی سر و صدای مسافران درآمد، چند نفر از خانم ها پا پیش گذاشتند و شروع به حرف زدن با آن خانم مورد نظر کردند. تا لحظه ای که من در ایستگاه بودم ،آن اتوبوس هم متوقف بود. من نمی دانم که بالاخره کدامیک توانستند حرف خود را به کرسی بنشانند. اما هرچه که بود، دفاع آن زن از حق خودش ارزشمند بود. کاش همه جا یادمان باشد که حق دادنی نیست،آن را باید گرفت.منظورم حق است، آشوب و بلوا را با این قضیه اشتباه نگیرید.

من چیزی نمیخواهم ، مدرسه ام را بازسازی کنید

  پس از اعلام اسامی برگزیدگان آزمون سراسری سال 1372 ، هنگام تنظیم خبرها برای درج در مجله ، مطلب جالبی به دستم رسید. خبری که نشان از پشتکار و عزمی استوار برای غلبه بر مشکلات در آن نهفته بود. خبری که حکایت از دوراندیشی یک دانش آموز ارزشمند این سرزمین می کرد. خبر این بود : "یک دانش آموز 17 ساله اهل زواره اصفهان رتبه اول نخستین مرحله آزمون سراسری دانشگاه ها را در رشته علوم تجربی کسب کرده است .دانش آموزی که سه سال دوره دبیرستان را با معدل بالای 90/19 پشت سر گذاشته و در سال دوم دبیرستان عنوان چهارم کشور را به خود اختصاص داده است . به دنبالش رتبه اول کنکور آن هم بدون شرکت در کلاسهای کنکور و تقویتی.

  از آن بالاتر این بود که دانش آموز مذکور از رفاه تحصیلی و اقتصادی خاصی برخوردار نبوده است. او در دیدار با یکی ار مسئولان استان اصفهان تنها خواسته بود،دبیرستان محل تحصیلش را بازسازی کنند.دبیرستانی که حالت مخروبه پیدا کرده بود.او  تقاضای بازسازی و تعمیر دبیرستانی را کرد که دیگر خود نیازی به آن نداشت. من بر اساس این خبر سرمقاله آن شماره مجله کیهان علمی را نوشتم.به راستی اگر ما هم جای او بودسیم چنین میکردیم؟اگر موفقیتی این چنین را که آرزوی بسیاری از جوانان است کسب می کردیم ،این گونه فروتنانه از خواسته های شخصی خود به خاطر دیگر دوستان میگذشتیم؟یا اینکه از مقامهای مسئول بهترین امکانات رفاهی و تحصیلی را تنها برای خویش طلب می کردیم؟ راستی اگر شما به جای او بودید چه میکردید؟ دور از انصاف است که صاحبان چنین تفکری را ستایش نکنیم . باشد که ما هم در موقعیت های برتر زندگی ، مردم دوست باشیم و رضایت خدا را و لبخند دیگران را بر خواسته خویش ترجیح دهیم.

گرد کردن کار منفی آن هم رو به بالا!

  باعصبانیت و ناراحتی گوشی تلفن را برداشت و به کارگزینی محل کارش زنگ زد.در اداره آنان مرسوم بود اگر میزان غیبت و دیرکرد ورود پرسنل -البته به غیر از مدیران و معاونان - 10 ساعت یا بیشتر باشد به آنان اخطار بدهند که این اخطار در صورت تکرار جریمه های بیشتری را هم به دنبال داشت. البته این اخطار کتبی بجز آن مبلغی بود که در فیش حقوق از او یا امثال او کم می کردند. خودش حساب و کتاب همه دقایق دیرکردش را در طول ماه داشت. چند بار آنها را مرور کرده بود و دقیقه ها را جمع زده بود که نتیجه حدود 9 ساعت و 40 دقیقه می شد. با خشم و ناراحتی به طرف مربوطه در کارگزینی زنگ زد و اعتراض کرد:میزان دیرکرد من در ا ین ماه کمتر از 10 ساعت است  پس چرا برای من توبیخ کتبی فرستادید؟ جواب طرف مقابل خیلی کوتاه و جالب بود.او پاسخ داد:ما این عدد را گرد کردیم .بنابر این محاسبه درست است و این توبیخ شامل حالتان می شود.
وقتی این را شنیدم با خودم گفتم:
اولا: درست تر آن است که خطاهای افراد را نادیده بگیریم و گذشت کنیم.
ثانیا: این جور گرد کردن ها را در مورد نکات مثبت انجام می دهند تا افراد به کار خوب ترغیب شوند.
ثالثا:وقتی پای حق و حقوق آدم ها در میان است  عدالت و منطق حکم می کند که بی هیچ کم یا کاستی در این زمینه عمل شود.
حداقل در مدرسه هایی که ما درس می خواندیم این طور دیدیم که معلمان نمرات منفی بچه ها را رو به سمت بالا و مثبت گرد می کردند تا دانش آموز علاقه مند شود .البته رسم و رسومات دوره جدید را نمی دانم. من دوران دبستانم را قبل از سال 57 تمام کردم. آن موقع که این طور بود.

آقا میشه منو ببری اون طرف خیابون ؟

    این پا و آن پا کردنش از همان دور توجه مرا به خود جلب کرد. از کیف و کتابی که در دست داشت معلوم بود بچه مدرسه ای است.حدود 8 یا 9 سال بیشتر نداشت. مرتب این طرف و آن طرف خیابان را نگاه می کرد. ترافیک خیابان معمولی بود. وقتی کنارش رسیدم,از پسرک پرسیدم: دنبال کسی هستی؟ چیزی تو را نگران کرده؟ با آن چهره کودکانه اش تبسمی کرد و گفت: آقا میشه منو اون طرف خیابون ببری؟ گفتم: چرا نمیشه. بعد هم دستش را گرفتم و با هم به آن طرف بلوار کشاورز رفتیم. آن طرف که رسیدیم,پسرک لبخندی زد و با سرعت از من دور شد. بعد دوباره به جای قبلی خودم در این طرف خیابان برگشتم و به راهم ادامه دادم.

     غروب که به خانه آمدم,پسرم از مدرسه برگشته بود. اغلب اوقات همسرم او را از مدرسه به خانه می آورد. از پسرم پرسیدم: بابا امروز هم مامان دنبالت آمده بود؟ خندید و گفت: نه من خودم آمدم. دوباره گفتم:چطوری از دو تا خیابون رد شدی؟ جواب داد: مادر یکی از بچه ها منو از خیابون رد کرد و بعد من هم خودم به خونه آومدم.

      این ماجرا خیلی ساده و کوچک به نظر می رسد اما هیچ وقت از ذهن من پاک نمی شود. ماجرای آن روز یادآور این ضرب المثل است که می گویند: از هر دست که بدهی از همان دست هم خواهی گرفت.

ما تعطیلیم به شرط آن که عزا باشد!

   من و شما هم به سینما می رویم اما هر وقت دوست داشته باشیم.در حالی که او و همکارانش بنا به اقتضای حرفه ای که دارند،دائم در سینما هستند. تا اینجای قضیه خیلی مهم نیست. حالا تعطیلات که از راه می رسد فرق میان ما و آنان مشخص می شود. جمعه ها، ایام تعطیلات نوروز و برخی مناسبت های شاد مثل اعیاد مذهبی و ولادت ها که بقیه مردم در خانه هایشان هستند و یا به اختیار خود از ساعت ها و زمان استفاده می کنند، اهالی سینماها باید در محل کارشان حضور داشته باشند و به من و امثال من خدمات بدهند.یک روز که مرا دید لبخند معنی داری زد و گفت : خوشا به حالتان، از تعطیلات هفته و بقیه ایام سال هر طور که بخواهید استفاده می کنید اما من و امثال من دائم در محل کارمان هستیم. درست است که ما هم مرخصی داریم و همکارانم در هفته یک روز را به نوبت در استراحت هستند ولی ما هیچ وقت نمی توانیم تعطیلات خودمان را با بقیه فامیل یا دوستان هماهنگ کنیم و از آن مثل شماها استفاده نماییم.

گفتم پس تعطیلات شما چگونه است؟ تقویم را ورق زد و گفت : هر وقت پای شهادت یکی از امامان و بزرگان دین در میان باشد ما هم تعطیل هستیم. عزای عمومی که اعلام کنند ما هم می رویم استراحت.ما فقط زمانی از تعطیلات بهره می بریم که کسی فوت کرده باشد یا بحث شهادت در بین بیاید.تازه در این مورد هم تعطیلات یکسان نیست.

    پرسیدم : یعنی چی که تعطیلات ایام عزا با هم یکسان نیست؟

    جواب داد : در برخی عزاهای مذهبی یا شهادت های بزرگان دین، سینماها تا غروب بلیت می فروشند و فیلم پخش می کنند و در برخی موارد مثل عزای امام حسین(ع) تا دو روز بعد از آن هم سینما تعطیل است. انگار میان این مناسبت ها و عزاهای مذهبی هم تفاوت هست. قوانین سینماها در این رابطه برابر نیست. برای شهادت این امام تا غروب شب شهادت بلیت می فروشند. برای آن امام تا آخرین سئانس شب شهادت فیلم نمایش می دهند و برای دیگر معصوم تعطیلات جور دیگری رقم می خورد. اهالی سینما در این زمینه هم برنامه مشخص و یکسانی ندارند.به هر حال خوش به حالتان که حساب و کتاب تعطیلات تان روشن است و می توانید بر اساس آن برای زندگی خودتان و اعضای خانواده تان برنامه ریزی کنید.

     راستی چه تفاوتی میان بزرگان دین ما هست که تعطیلات ایام عزای آنان باهمدیگر فرق دارد؟