یکی از شرکت کنندگان در آن جلسه در فاصله ای از برنامه خاطره ای تعریف کرد که جالب بود. البته من مشابه آن را شنیده بودم. او گفت : چند سال پیش،یعنی در همان روزهایی که هنوز در ایران خودمان اینترنت چنین وسعتی نداشت من برای کسب اطلاع پیرامون یک موضوع، نامه ای برای یکی از دانشگاه های خارج از کشور نوشتم.رفت و برگشت این نامه سه ماه طول کشید.وقتی کمی دقیق تر پیگیری کردم متوجه شدم که فاصله میان خروج این نامه از ایران تا برگشت آن به کشور فقط سه روز فاصله بوده است.یعنی دو ماه و بیست و هفت روز بقیه ، این نامه در داخل کشور معطل شده است. دانشگاه مورد نظر در فاصله آن سه روز تمامی اطلاعات مورد نیازم را تهیه و ارسال کرده بود.تازه این مربوط به زمانی است که کار از طریق پست الکترونیکی و اینترنت دنبال نشده است.
حالا شما سیستم پاسخگویی در سایر کشورهای دنیا را با ایران خودمان مقایسه کنید.عزیز دل برادر! اول کارکنان ادارات و سازمان ها را به پاسخگو بودن نسبت به مراجعان موظف کنید، آن وقت سراغ سیستم های نرم افزاری و سخت افزاری مربوطه بروید.
ما فقط 2 یا 3 جرعه از آن آّب نوشیدیم چون می دانستیم به محض ورود به هواپیما هم آب هست و هم شام می دهند.اما برای من حرکت آن خانم که به زبان ما هم آشنایی نداشت خیلی جالب بود. او در حالی که خودش بچه کوچکی به همراه داشت از حرکات ما متوجه عطش و تشنگی ما شد . این در حالی بود که من اصلا متوجه او نبودم. زیرا درست پشت سرمان نشسته بود و من او را نمی دیدم. در همان حال آن ایرانی ها که ظاهر اسلامی هم داشتند در همان نقطه حاضر بودند و من اطمینان داشتم صحبت های ما را به راحتی متوجه می شدند. 4 بطری بزرگ آب آشامیدنی تا ساعتی دیگر به هیچ کارشان نمی آمد. اما دریغ از یک تعارف به ما و سایر مسافران. حرکت و رفتار آن خانم که هیچ پوشش درستی هم نداشت بیشتر از هر چیز دیگری برایم ارزشمند بود. رفتار او بیشتر مرا تحت تاثیر قرار داد تا آن به اصطلاح هموطنان که ظاهر اسلامی هم داشتند. آن لحظه از خودم به عنوان هموطن آن آدمها خجالت کشیدم. یادمان باشد که رفتار و عملکرد ما می تواند بهترین تبلیغات را برای جذب دیگران داشته باشد. سالهاست حرف می زنیم و شعار می دهیم اما چقدر توانستیم نسل جوان یا نوجوان کشور خودمان را جذب کنیم؟ خارجی ها و دیگران پیشکش ما. شاید به نظر شما این حرف ها کم ارزش باشد. ولی خیلی کارهای دیگر و بزرگ از همین نکات کوچک شکل می گیرد. شاید شما هم چنین تجربه هایی را داشته باشید.
راستی شما تاکنون مراسم زیبایی مثل این برنامه را دیده بودید ؟ آدم خودش در ظاهر نباشد ولی از برخی زندگان بیشتر برای مردم منفعت داشته باشد؟ روحش شاد و یادش همواره جاوید.
هرهفته یک مصاحبه در صفحه دیدار هفته نامه روز هفتم داشتم. قرار بود با دکتر اردشیر شیخ آزادی رییس تالار تشریح پزشکی قانونی آن وقت هم گفتگو داشته باشم. ساعت 8 صبح به پزشکی قانونی در خیابان بهشت رفتم. هنوز دکتر نیامده بود. من در تالار قدم می زدم. ساعت 8:15 دکتر رسید و با هم وارد تالار شدیم. دکتر لباس مخصوص را تن کرد و من بند های پشت لباسش را بستم. کامران فریدونی هم برای عکاسی آمده بود. همانطور که گرم صحبت های اولیه بودیم, چشمم به ساعت اتاق تشریح افتاد.ساعت 11:40 دقیقه را نشان می داد و ثانیه شمار درجا می زد. ساعت خودم 8:20 صبح را نشان می داد. به دکتر که سرگرم کار بود گفتم: انگار اینجا زمان هم می میرد. دکتر پرسید:چطور؟ ساعت روی دیوار را نشانش دادم و گفتم :نگاه کنید و ببینید ساعت الآن چند است. دکتر لبخند سردی روی لبانش نقش بست و گفت: تو به چه چیزهایی دقت می کنی. من که هر روز اینجا هستم متوجه این ساعت نبودم.
از دکتر سوالات مختلفی پرسیدم که در آن شماره نشریه چاپ شد. یکی از سوال و جواب هایی که به یاد ماندنی بود را برایتان می آورم.
پرسیدم: در هر شغل و حرفه ای لذتی هست . آیا در این حرفه از نظر شما لذتی وجود دارد؟
پاسخ داد: من از کسانی دفاع می کنم که دیگر قدرت دفاع از خودشان را ندارند. وقتی کسی کشته می شود و معلوم نیست چگونه از دنیا رفته ,نظریه من و همکارانم میتواند در این زمینه مفید و موثر باشد. وقتی تشخیص من باعث می شود تا قوه قضاییه حق یک مقتول را از قاتل بگیرد , از داشتن این حرفه لذت می برم. من وکیل مدافع مرده ها هستم. کسانی که دستشان از دنیا کوتاه شده و دیگر قدرت دفاع از حق خود را ندارند.
از آن بالاتر این بود که دانش آموز مذکور از رفاه تحصیلی و اقتصادی خاصی برخوردار نبوده است. او در دیدار با یکی ار مسئولان استان اصفهان تنها خواسته بود،دبیرستان محل تحصیلش را بازسازی کنند.دبیرستانی که حالت مخروبه پیدا کرده بود.او تقاضای بازسازی و تعمیر دبیرستانی را کرد که دیگر خود نیازی به آن نداشت. من بر اساس این خبر سرمقاله آن شماره مجله کیهان علمی را نوشتم.به راستی اگر ما هم جای او بودسیم چنین میکردیم؟اگر موفقیتی این چنین را که آرزوی بسیاری از جوانان است کسب می کردیم ،این گونه فروتنانه از خواسته های شخصی خود به خاطر دیگر دوستان میگذشتیم؟یا اینکه از مقامهای مسئول بهترین امکانات رفاهی و تحصیلی را تنها برای خویش طلب می کردیم؟ راستی اگر شما به جای او بودید چه میکردید؟ دور از انصاف است که صاحبان چنین تفکری را ستایش نکنیم . باشد که ما هم در موقعیت های برتر زندگی ، مردم دوست باشیم و رضایت خدا را و لبخند دیگران را بر خواسته خویش ترجیح دهیم.
غروب که به خانه آمدم,پسرم از مدرسه برگشته بود. اغلب اوقات همسرم او را از مدرسه به خانه می آورد. از پسرم پرسیدم: بابا امروز هم مامان دنبالت آمده بود؟ خندید و گفت: نه من خودم آمدم. دوباره گفتم:چطوری از دو تا خیابون رد شدی؟ جواب داد: مادر یکی از بچه ها منو از خیابون رد کرد و بعد من هم خودم به خونه آومدم.
این ماجرا خیلی ساده و کوچک به نظر می رسد اما هیچ وقت از ذهن من پاک نمی شود. ماجرای آن روز یادآور این ضرب المثل است که می گویند: از هر دست که بدهی از همان دست هم خواهی گرفت.
گفتم پس تعطیلات شما چگونه است؟ تقویم را ورق زد و گفت : هر وقت پای شهادت یکی از امامان و بزرگان دین در میان باشد ما هم تعطیل هستیم. عزای عمومی که اعلام کنند ما هم می رویم استراحت.ما فقط زمانی از تعطیلات بهره می بریم که کسی فوت کرده باشد یا بحث شهادت در بین بیاید.تازه در این مورد هم تعطیلات یکسان نیست.
پرسیدم : یعنی چی که تعطیلات ایام عزا با هم یکسان نیست؟
جواب داد : در برخی عزاهای مذهبی یا شهادت های بزرگان دین، سینماها تا غروب بلیت می فروشند و فیلم پخش می کنند و در برخی موارد مثل عزای امام حسین(ع) تا دو روز بعد از آن هم سینما تعطیل است. انگار میان این مناسبت ها و عزاهای مذهبی هم تفاوت هست. قوانین سینماها در این رابطه برابر نیست. برای شهادت این امام تا غروب شب شهادت بلیت می فروشند. برای آن امام تا آخرین سئانس شب شهادت فیلم نمایش می دهند و برای دیگر معصوم تعطیلات جور دیگری رقم می خورد. اهالی سینما در این زمینه هم برنامه مشخص و یکسانی ندارند.به هر حال خوش به حالتان که حساب و کتاب تعطیلات تان روشن است و می توانید بر اساس آن برای زندگی خودتان و اعضای خانواده تان برنامه ریزی کنید.
راستی چه تفاوتی میان بزرگان دین ما هست که تعطیلات ایام عزای آنان باهمدیگر فرق دارد؟