نگاه من،زندگی ما

این احساس من است از هزاران رویداد تلخ و شیرین که در جهان هستی ثبت می شود

نگاه من،زندگی ما

این احساس من است از هزاران رویداد تلخ و شیرین که در جهان هستی ثبت می شود

لبخند تو را بی‌منت‌ خریدارم‌!

هیچ شناختی از او نداشتم و تنها چند بار در مصاحبه های ورزشی صداو سیما او را دیده بودم که به عنوان کارشناس اظهار نظر می کرد.یک روز بر حسب اتفاق فرصتی دست داد و قرار شد با او به گفت و گو بنشینم.سوژه اصلی خواهرش بود. خواهر بزرگواری که به عنوان یک خیر و نیکوکارفعالیت های قابل توجهی انجام داده بود. اما چون دستمان به او نمی رسید، برادر را طرف مصاحبه قرار دادیم.در یک بوستان واقع در خیابان افریقا با هم گپ زدیم.حرف های فراوانی میان من و او رد و بدل شد. نکته های بسیاری از دکتر ایرج حصیبی آموختم.چند تا از پرسش ها و پاسخ هایی که میان ما رد و بدل شد را دوباره تکرار می کنم:

++و ثروتمند کسی‌ست‌ که‌...
//شب‌ سرآسوده‌ بر بالین‌ می‌گذارد. چنین‌ کسی‌ هم‌ وجود ندارد. فقیر و غنی‌ دغدغه‌هایی‌ دارند. هر کسی‌ به‌ این‌ آسودگی‌ نزدیک‌تر باشد، ثروتمند است‌.

++بزرگ‌ترین‌ سرمایه‌ی‌ شما؟
//همیشه‌ می‌خندم‌ و دوست‌ دارم‌ مردم‌ را خندان‌ ببینم‌. من‌ هم‌ مشکلات‌ فراوانی‌ در زندگی‌ دارم‌، ولی‌ تا به‌ حال‌ کسی‌ مرا اخمو ندیده‌ است . این‌ نعمت‌ بزرگی‌ست‌.

++کمک‌ کردن‌ به‌ دیگران‌ را از چه‌ کسانی‌ آموختید؟
//پدر و مادرم‌. آن‌ها بسیار تلاش‌ کردند تا باورهای‌ صحیح‌ خود را در ذهن‌ و روح‌ ما نهادینه‌ کنند.

++بزرگ‌ترین‌ نعمت‌ خدا به‌ شما؟
//کدامیک‌ را بگویم‌؟ نعمت‌های‌ خدا قابل‌ اندازه‌گیری‌ نیست‌، خانواده‌ی‌ خوب‌، تندرستی‌ و خیلی‌ چیزهای‌ دیگر. یکی‌ از نعمت‌هایی‌ که‌ به‌ آن‌ افتخار و اتکا می‌کنم‌، این‌ است‌ که‌ تعداد دوستانم‌ بیش‌ از دشمنانم‌ است‌. من‌ یک‌ مقدار از زندگی‌ خودم‌ را با محبت‌ دوستانم‌ اداره‌ می‌کنم‌.

++موتور حرکت‌ کار خیر چیست‌؟
//گذشت‌. انسان‌ از آن‌ چه‌ برایش‌ ارزش‌ دارد، به‌ راحتی‌ بگذرد. گاهی‌ ممکن‌ است‌ یک‌ بیمار به‌ 20 سی‌سی‌ خون‌ شما نیازمند باشد، اگر این‌ کمک‌ را به‌ او کردید، درست‌ است‌.

آری، او و خانواده اش نیکوکارانی هستند که در سکوت،  معرفت انسان را فریاد می کنند.دکتر ایرج حصیبی و خواهرش دکتر مهین حصیبی از نیکان روزگار ما هستند.من خرسندم که به سهم خود توانسته ام تا اندازه ای در معرفی این گروه از انسانهای جامعه نقش داشته باشم.

متن کامل مصاحبه در نشریه سوره مهر چاپ شد.

من از مادر مهربان تر هستم

مدیر روابط عمومی از طریق تلفن داخلی زنگ زد و گفت:یکی از همکارانمان در شهرستان قم فرزندانش را در یک حادثه غم انگیز از دست داده است. شاید هم گفت داغدار دو فرزند خویش است. اشتباه در تعداد از من است. به هر حال گفت چیزی بنویس تا به امضای من یا مدیر سازمان برایش بفرستیم. وقتی این خبر ناگوار را به من داد  تا چند دقیقه اصلا ذهنم کار نمی کرد  چه رسد به اینکه بخواهم چیزی بنویسم. بعد به خودم گفتم  کسی که فرزند ندارد در باره فرزند هیچ نمی داند. هر قدر هم که ادعا کند احساس پدر و مادر را درک نمی کند. من خودم دو بچه دارم. وقتی تلفنی خبر از آن حادثه داد تا مدتی نتوانستم حتی کلمه ای روی کاغذ بیاورم. فقط خودکارم را حرکت می دادم وخط می کشیدم و بعد دوباره از اول تکرار می کردم.مدتی گذشت تا این که توانستم این گونه بنویسم:
     
سرکارخانم.....
      
مسئول محترم امور.........
     
بپذیریم که هر بامداد هنوز هم خورشید از شرق طلوع می کند.
     
باور داشته باشیم که همچنان گنجشک های کوچک هر قدر هم که هوا سرد باشد بر روی شاخه ها می نشینند و آواز سر می دهند.

       همچنان ابرها با سخاوت می بارند و غروب در چشمان آنکه همه چیز را از لطف خدا می داند زیباست.

       شب ظاهرش تاریک است اما هنوز مهتاب هست تا راهمان را درکوچه های زندگی گم نکنیم .

       هنوز هم ستاره ها هر شب از اوج آسمان به ساکنان کره خاکی لبخند می زنند.

       می دانم که چنان سخت است که در وصف نمی گنجد.

       باور دارم که در لحظه لحظه های زمان با یاد دلبندهایتان روزگار می گذرانید.

       یقین دارم اگر همه مخلوقات و آفریده های دیروز و امروز را هم عطا کنند  جای یک بوسه مادر روی گونه های فرزند را نمی گیرد.

       اما...

       آن که مهر بی همتای مادری را آفرید صبر را هم خلق کرد.

       دیروز فرمان داد 9 ماه تحمل کن و درد تولدش را شیرین بپذیر.

       امروز امر می کند بر تولد دوباره اش هم شکیبا باش.

       آنان که تا دیروز در زمین مهمان تو بودند اینک در آسمان نزد من سکنی گزیده اند.

       اگر خوب نظاره کنی هر بامداد با طلوع آفتاب خانه ات را روشن می سازند.

       اگر دقیق گوش بسپاری  صداهایشان را از پشت آواز گنجشک ها خواهی شنید.

       یادشان همچون ابر سخاوتمند در زندگی ات جاری است.

       آن مهتاب که هنوز راه بر تو نمایان می سازد چراغی است که من در دستان میوه های دل تو نهاده ام.

       هر شب که دلت به سوی آنان پر کشید سربه آسمان من بلند کن و ستاره هایی را که ثناگوی من هستند به نظاره بنشین دردانه هایت را خواهی دید.

       آنان مهمان عرش کبریایی من هستند.

       من خود خالق تو هستم.

       پس یقین بدان از مادر با آنان مهربان تر خواهم بود.

                                                        ***

وقتی که یادداشت کوتاهم تمام شد برای دقیقه ای خود را جای او گذاشتم. بعد از خود پرسیدم اگر این چند خط را خطاب به تو نوشته بودند چه اتفاقی می افتاد؟ آیا آرام می شدی یا ....

      هیچ جوابی برای این سوال نداشتم  فقط از خدا خواستم دیگر کسی از من نخواهد چنین چیزی بنویسم.