اوایل تابستان 1373 بود که بازهم منتظر شنیدن خبرهایی خوش از آن سوی مرزهای کشورمان بودیم.بچه های المپیاد ریاضی که به کشور هنگ کنگ سفرکرده بودند،دوباره برای ایران موجب افتخار و سربلندی شدند.یک روز مانده به بازگشت دانش آموزان تیم المپیاد ریاضی ،بر حسب اتفاق منزل یکی از آنها را پیدا کردم.فرصت خوبی بود تا پیش از آمدن دانش آموزان با خانواده یکی از آنان گفتگو کنم،بنابراین به منزل آقای مازیار رامین راد رفتم،دانش آموزی که بالاترین امتیاز المپیاد ریاضی را به همراه یک مدال طلا برای کشور به ارمغان آورد.وقتی سر صحبت را با مادر مازیار باز کردم و از او خواستم در باره خصوصیات فرزندش بگوید،جنین گفت:در مرحله دوم المپیاد ریاضی مازیار و بقیه دوستانش به شیراز رفتندتا همراه دیگر دانش آموزان برگزیده مرحله اول به رقابت بپردازند.وقتی مسابقه به پایان رسید و نتایج را اعلام کردند،مشخص شد مازیار به مرحله نهایی راه یافته و به عنوان یکی از دانش آموزان برتر این مرحله میتواند ،بدون کنکور به دانشگاه برود.وقتی با ما تماس گرفت و این خبر را داد ،همگی خوشحال شدیم.می خواستیم با مازیار قرار بگذاریم هنگام بازگشت آنها به فرودگاه برویم و از او و دیگر اعضای تیم استقبال کنیم. در همین لحظه مازیار به من گفت،مادر اگر میخواهید به فرودگاه بیایید باید برای همه دوستانم دسته گل و شیرینی بیاورید.چون چند نفر از آنها نتوانستند نمره لازم را بیاورند و به مرحله بعد راه پیدا کنند ،ممکن است کسی برای آنان دسته گل نیاورد .من دلم نمیخواهد آنان را ناراحت و افسرده ببینم .یا برای همه ما یکسان گل و شیرینی بیاورید و یا اینکه اصلا به فرودگاه نیایید.من خودم از فرودگاه به خانه می آیم.
مادر مازیار همانطور که حرف میزد ،اشک شوق در چشمانش جمع شده بود .از ایشان پرسیدم، چطور از موفقیت مازیار در هنگ کنگ باخبر شده است.درجوابم گفت: وقتی امتحان بچه ها تمام شد و نتیجه مازیار را دادند ،او با منزل تماس گرفت و گفت:مادر من الحمدا... توانستم 41 امتیاز بگیرم .من از او پرسدم یعنی مدال طلا میگیری؟ مازیار دوباره گفت:مادر مدال من مهم نیست ،دعا کن امتیاز کل دانش آموزان ایرانی بالا برود تا کشورمان در بین سایر کشورها بدرخشد.درحالی که از شوق می گریستم به مازیار گفتم :باشد مادر، امیدوارم همگی شما موفق باشید. مازیار موفق شده بود از 42 امتیاز المپیاد جهانی ریاضی 41 امتیاز را بدست آورد. او همچنین موفق به دریافت مدال طلا شده بود.
اگر ما به کوچکترین موفقیتی دست پیدا کنیم ،دلمان میخواهد همه عالم و آدم بدانند،اما انسانهای خودساخته ، این گونه نمی اندیشند. وقتی در امتحان پیروز میشوند به فکر روحیه دوستان هم هستند.چه کسی بدش می آید در بازگشت موفقیت آمیز از یک سفر از او استقبال شود؟اما مازیار و امثال او تنها به خود نمی اندیشند. آنها از این لحظه های زودگذر به راحتی و با شناخت کامل میگذرند تا دوستی های باارزش و صمیمانه آنان همچنان پایدار بماند.
آن که مخاطبش بود دنباله حرفش را گرفت و گفت : من خودم بارها اعتراض کردم و حتی یک بار نامه نوشتیم و امضا جمع کردیم ولی وضعیت همان است که هست.دوباره نفر اول گفت : فکر می کنم مسئولان این اداره خودشان غذای دیگری می خورند که از حال و روز غذای کارکنان خبر ندارند.
به هر حال این گپ و گفت میان آن دو همچنان ادامه داشت.من خودم همیشه از منزل غذا می برم. به یکی از آن دو نفر هم همین پیشنهاد را دادم ولی انگار برایش جالب توجه نبود. در لابلای صحبت هایی که با هم داشتند نفر اول که خودش باب صحبت را گشوده بود یک نیمچه پیشنهادی را مطرح کرد که دنبالش را هم نگرفت. حرفش این بود که بیاییم چند روز همگی غذای اداره را مصرف نکنیم. بالاخره شرکت طرف قرارداد سازمان وقتی غذا روی دستش ماند خودش به فکر می افتد.
او در واقع حرفی را زد که تا حدی من در ذهنم داشتم.من هم معتقدم مردم ما چیزی به اسم نه گفتن را بلد نیستند. شیر و تخم مرغ و گوشت و پنیر که گران می شود تازه آدم ها بیشتر به تکاپو می افتند. در حالی که اگر از خریدن آن کالاها امتناع کنند بالاخره یک اتفاقی خواهد افتاد. شاید برای بهبود کیفیت غذای آن اداره هم باید از چنین روشی بهره گرفت. اما جالب است همه ی آنهایی که اعتراض دارند و کیفیت غذا را نامطلوب می دانند، همچنان از همان غذا نوش جان می کنند و فقط به آشپز و سایر دست اندرکاران طبخ غذا نفرین می کنند.راستی شما فکر می کنید اگر دو یا سه هفته این آدمها از آن غذا استفاده نکنند و خودشان از منزل غذا بیاورند و یا روش دیگری را برای رفع گرسنگی نیمروز برگزینند چه نتیجه ای حاصل می شود؟
ما فقط 2 یا 3 جرعه از آن آّب نوشیدیم چون می دانستیم به محض ورود به هواپیما هم آب هست و هم شام می دهند.اما برای من حرکت آن خانم که به زبان ما هم آشنایی نداشت خیلی جالب بود. او در حالی که خودش بچه کوچکی به همراه داشت از حرکات ما متوجه عطش و تشنگی ما شد . این در حالی بود که من اصلا متوجه او نبودم. زیرا درست پشت سرمان نشسته بود و من او را نمی دیدم. در همان حال آن ایرانی ها که ظاهر اسلامی هم داشتند در همان نقطه حاضر بودند و من اطمینان داشتم صحبت های ما را به راحتی متوجه می شدند. 4 بطری بزرگ آب آشامیدنی تا ساعتی دیگر به هیچ کارشان نمی آمد. اما دریغ از یک تعارف به ما و سایر مسافران. حرکت و رفتار آن خانم که هیچ پوشش درستی هم نداشت بیشتر از هر چیز دیگری برایم ارزشمند بود. رفتار او بیشتر مرا تحت تاثیر قرار داد تا آن به اصطلاح هموطنان که ظاهر اسلامی هم داشتند. آن لحظه از خودم به عنوان هموطن آن آدمها خجالت کشیدم. یادمان باشد که رفتار و عملکرد ما می تواند بهترین تبلیغات را برای جذب دیگران داشته باشد. سالهاست حرف می زنیم و شعار می دهیم اما چقدر توانستیم نسل جوان یا نوجوان کشور خودمان را جذب کنیم؟ خارجی ها و دیگران پیشکش ما. شاید به نظر شما این حرف ها کم ارزش باشد. ولی خیلی کارهای دیگر و بزرگ از همین نکات کوچک شکل می گیرد. شاید شما هم چنین تجربه هایی را داشته باشید.
راستی شما تاکنون مراسم زیبایی مثل این برنامه را دیده بودید ؟ آدم خودش در ظاهر نباشد ولی از برخی زندگان بیشتر برای مردم منفعت داشته باشد؟ روحش شاد و یادش همواره جاوید.
هرهفته یک مصاحبه در صفحه دیدار هفته نامه روز هفتم داشتم. قرار بود با دکتر اردشیر شیخ آزادی رییس تالار تشریح پزشکی قانونی آن وقت هم گفتگو داشته باشم. ساعت 8 صبح به پزشکی قانونی در خیابان بهشت رفتم. هنوز دکتر نیامده بود. من در تالار قدم می زدم. ساعت 8:15 دکتر رسید و با هم وارد تالار شدیم. دکتر لباس مخصوص را تن کرد و من بند های پشت لباسش را بستم. کامران فریدونی هم برای عکاسی آمده بود. همانطور که گرم صحبت های اولیه بودیم, چشمم به ساعت اتاق تشریح افتاد.ساعت 11:40 دقیقه را نشان می داد و ثانیه شمار درجا می زد. ساعت خودم 8:20 صبح را نشان می داد. به دکتر که سرگرم کار بود گفتم: انگار اینجا زمان هم می میرد. دکتر پرسید:چطور؟ ساعت روی دیوار را نشانش دادم و گفتم :نگاه کنید و ببینید ساعت الآن چند است. دکتر لبخند سردی روی لبانش نقش بست و گفت: تو به چه چیزهایی دقت می کنی. من که هر روز اینجا هستم متوجه این ساعت نبودم.
از دکتر سوالات مختلفی پرسیدم که در آن شماره نشریه چاپ شد. یکی از سوال و جواب هایی که به یاد ماندنی بود را برایتان می آورم.
پرسیدم: در هر شغل و حرفه ای لذتی هست . آیا در این حرفه از نظر شما لذتی وجود دارد؟
پاسخ داد: من از کسانی دفاع می کنم که دیگر قدرت دفاع از خودشان را ندارند. وقتی کسی کشته می شود و معلوم نیست چگونه از دنیا رفته ,نظریه من و همکارانم میتواند در این زمینه مفید و موثر باشد. وقتی تشخیص من باعث می شود تا قوه قضاییه حق یک مقتول را از قاتل بگیرد , از داشتن این حرفه لذت می برم. من وکیل مدافع مرده ها هستم. کسانی که دستشان از دنیا کوتاه شده و دیگر قدرت دفاع از حق خود را ندارند.
از آن بالاتر این بود که دانش آموز مذکور از رفاه تحصیلی و اقتصادی خاصی برخوردار نبوده است. او در دیدار با یکی ار مسئولان استان اصفهان تنها خواسته بود،دبیرستان محل تحصیلش را بازسازی کنند.دبیرستانی که حالت مخروبه پیدا کرده بود.او تقاضای بازسازی و تعمیر دبیرستانی را کرد که دیگر خود نیازی به آن نداشت. من بر اساس این خبر سرمقاله آن شماره مجله کیهان علمی را نوشتم.به راستی اگر ما هم جای او بودسیم چنین میکردیم؟اگر موفقیتی این چنین را که آرزوی بسیاری از جوانان است کسب می کردیم ،این گونه فروتنانه از خواسته های شخصی خود به خاطر دیگر دوستان میگذشتیم؟یا اینکه از مقامهای مسئول بهترین امکانات رفاهی و تحصیلی را تنها برای خویش طلب می کردیم؟ راستی اگر شما به جای او بودید چه میکردید؟ دور از انصاف است که صاحبان چنین تفکری را ستایش نکنیم . باشد که ما هم در موقعیت های برتر زندگی ، مردم دوست باشیم و رضایت خدا را و لبخند دیگران را بر خواسته خویش ترجیح دهیم.